اصول سياست خارجى دولت اسلامى: اصل استقلال
اصول سياست خارجى دولت اسلامى: اصل استقلال
استقلال ملتها و دولتها (و نفى سلطه)
بنابراين، مفهوم كلى استقلال عبارت از داشتن قدرت تصميم گيرى و سياست گذارى و ارادهى اجراى تصميمات و سياستها در حيطهى حاكميت كشور مىباشد. جلال الدين فارسى اين اصطلاح را چنين تعريف مىكند:
استقلال يك ملت يا دولت در صحنهى بين المللى، در واقع آزادى عمل آن براى تأمين مصالح خويش يا بشريت است، و همان آزادى ارادهى ملى است كه براى ادارهى امور داخلى و خارجى خود از خلال سازمان سياسى دولت پديدار مىشود(1).
در تبيين واژه «استقلال» و «وابستگى» در سطح خرد و تعيين مصاديق، تعدد و اختلاف ديدگاه وجود دارد، اما مفهوم كلى آن براى عموم روشن است، چرا كه استقلال خواهى ريشه در فطرت آدمى دارد و حق طبيعى بشر محسوب مىشود و اسلام نيز بر اين مسأله تأكيد فراوان دارد. منشأ اين اصل را مىتوان در دو اصل آزادى و مساوات افراد بشر جست و جو كرد.
1. مشأ استقلال ملل: براى استقلال افراد بشر مىتوان مبانى زير را نظر گرفت:
الف) آزادى آحاد بشر، در مورد اين مبنا گفته شده است:
آزادى و استقلال و هر گونه مزايايى مانند آن، از طبيعت عقلانى كه موجوديت وى (انسان) را در ميان ساير حيوانات ممتاز و تكامل يافته نشان مىدهد، ريشه گرفته است و اين آزادى يك آزادى معقول و انسانى و خردمندانه است، و همين آزادى معقول و خردمندانه او است كه لزوماً به مسؤوليت و تعهد عقلانى گراييده مى شود(2).
اساسا اگر انسان را بدون آزادى لحاظ كنيم، نعمتى را كه خداوند در نهاد هر انسانى قرار داده و سبب تفاوت او با ديگر انواع حيوانات شده است، ناديده انگاشته ايم. شناسهى انسان، ناطق بودن وى، يعنى قدرت و توان انديشه مىباشد و آزادى در عمل و رفتار و تعيين سرنوشت است كه قوهى عاقله انسان را به انديشه وامى دارد و آن را به ثمر مىنشاند. از اين رو، مىتوان گفت بعد از نعمت حيات، آزادى برترين نعمت الهى است كه به انسان عطا شده است، بنابراين آزادى ريشه در فطرت بشر دارد.
اسلام مكتبى است كه عقلانيت را ترويج مىدهد. سراسر قرآن سفارش به تعقل و انديشيدن است و كسانى كه در پا فشارى از تعصبات و آداب خرافى خويش، تقليد از پدران را مطرح مىكنند، مورد مذمت قرآن قرار گرفته اند. پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله وسلم نيز ساعتى تفكر را بر هفتاد سال عبادت بى انديشه وتقلید ی ترجیح داده است(3) .حال آن که اگر انسان آزادی و اختیار نداشته باشد و آن چه به نام خدا و دين به او القا مىشود، بى چون و چرا بپذيرد يا جمعى مجوز سلب اختيار و آزادى وى را داشته باشند، آن همه توصيه به عقل و تفكر لغو مىنمود. قرآن افزون بر اين، در آياتى آزادى عمل را تصريح كرده، مىفرمايد:
(انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا)؛ ما راه صحيح را به انسان نشان داديم، خواه شكر گذار و خواه كفران كننده و پوشانندهى آن باشد.
اين فراز از آيه به دنبال آيهاى نازل شده كه خلقت انسان و ويژگىهاى آن را كه سبب تفاوت ميان آنان مىشود، بيان مىكند و سپس دو صفت «سميع» و «بصير» را كه توان تشخيص واقعيت و حقايق جهان و انتخاب راه است، يادآور مىشود و آن گاه به اختيار (اما شاكرا و اما كفورا) اشاره مىكند. آزادى عمل انسان در اين جهان هم در برابر خداوند و هم در برابر ديگر آحاد بشر مىباشد. از ديدگاه اسلام، افراد بشر در برابر يك ديگر نيز آزادند و كسى حق سلب آزادى ديگران را ندارد.
در روايات نيز شواهد متعددى وجود دارد كه آزادى انسان در مكتب اسلام را در برابر ديگران تصريح مىكند. اميرمؤمنان على عليهالسلام مىفرمايد:«لاتكن عبد غيرك و قد جعلك الله حرا(4)؛ بنده غير خود مباش و حال آن كه خداوند تو را آزاد آفريده است». سخن مشهور امام حسين عليهالسلام در ميدان جنگ كربلا نيز بيان همين حقيقت است كه اگر بنده خدا نيستيد، بندگان طاغوت نيز نباشيد:»ان لم يكن لكم دين فكونوا احرارا(5)؛ اگر دين نداريد دست كم آزاده باشيد«. از اين آيات و روايات، اطلاقى قابل استفاده است كه در مبحث سياست خارجى نيز كاربرد دارد.
قاعدهى فقهى سلطهى غير بر اموال ديگران «الناس مسلطون على اموالهم»(6)كه در ابواب مختلف فقه به آن استدلال مىشود، به طريق اولى نفى سلطه بر انفس را در برمى گيرد.هنگامى كه كسى مجوز سلطه بر مال ديگرى را ندارد، به قاعدهى اولويت مجوز سلطهى بر جان وى را هم نخواهد داشت. اين امر اختصاص به افراد ندارد، بلكه همهى افراد بشر، اقوام و ملل را شامل مىگردد. البته وقتى آزادى در تزاحم با آزادى ديگران قرار مىگيرد، تحديد مىشود. اين محدوديت اگر به طور يكسان براى همه باشد نتيجهى آن در صحنهى بين الملل همان استقلال است، ولى اگر آزادى عمل برخى محدود شود و برخى ديگر مزيتهاى حقوقى و حق وتو قوانين بين الملل را داشته باشند، استقلال به امرى نسبى تبديل مىشود و يا به سلب استقلال برخى كشورها و سلطه و نفوذ ديگران مىانجامد. امام خمينى در اين باره مىفرمايد:
ما مىخواهيم مردم ما آزاد باشند، تحت فشار و تحت سلطه ديگران در داخل و خارج نباشند. ما مىخواهيم مملكت مان از خودمان باشد، مستقل باشد، تحت رهبرى ديگران نباشد(7).
ب) مساوات بشر: برابرى افراد بشر در برخوردارى از امكانات و منافع مشترك و نيز يكسان بودن محدوديتها و قوانين از امورى است كه عقل و فطرت انسانى همواره خواستار آن بوده است و حتى از زمان كودكى، شايد نخستين درخواست ابناى بشر آن باشد كه با همنوعان خويش يكسان تلقى گردد و امتيازى براى ديگرى نسبت به آنان قایل نشوند.
خداوند متعال با علم به ماهيت افراد بشر و چگونگى سازمان خلقت و تفاوت آنان از حيث مظاهر مادى و معنوى و لياقتها و استعدادها، همهى آنان را يكسان دانسته و امتيازى براى برترى و تبعيض ميان آنان قرار نداده، و تنها تقوا را معيار امتياز معرفى كرده است. اين امتياز چيزى است كه تمام افراد به كسب آن قادرند و كسانى كه به اين امتياز دست يابند و واقعا متلبس به لباس تقوا شوند، هرگز بر ديگران برترى نخواهند داشت، بلكه تواضع آنان نسبت به بندگان خدا و ديگر همنوعان خويش بيش تر مىشود(8). بنابراين، رنگ، نژاد، مال و ثروت و موقعيت اجتماعى هيچ كدام از ديدگاه اسلام سبب امتياز و برترى طلبى نخواهد بود. قرآن كريم در اين باره مىفرمايد:
(و من آياته خلق السموات و الارض واختلاف السنتكم و الوانكم ان فى ذلك لآيات للعالمين)(9)؛ و از نشانههاى [قدرت] او، آفرينش آسمانها و زمين و اختلاف زبان هاى شما و رنگهاى شماست. قطعا در اين [امر نيز] براى دانشوران نشانه هايى است.
در آيهاى نيز مىفرمايد:
(يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا و قبايل لتعارفوا ان اكرمكم عندالله اتقاكم ان الله عليم خبير)(10)؛اى مردم، ما شما را از مرد و زنى آفريديم، و شما را ملت ملت و قبيله قبيله گردانيديم تا يكديگر را بشناسيد. در حقيقت، ارجمندترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شماست. بى ترديد، خدا داناى آگاه است.
نبى اكرم صلى الله عليه وآله وسلم بارها مىفرمايند:
ايها الناس ان ربكم واحد و ان اباكم واحد كلكم لآدم و آدم من تراب اكرمكم عندالله اتقيكم و ليس لعربى على عجمى و لا لاحمر على ابيض ولا لابيض على احمر فضل الا بالتقوى(11)؛اى مردم، خداى شما يكى است و پدر شما يكى است، همهى شما از نسل آدم هستيد و آدم از خاك است. گرامى ترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شماست. هيچ گونه فضيلت و برترى نه براى عرب بر عجم، نه براى سرخ پوست بر سفيد پوست و نه براى سفيد پوست بر سرخ پوست وجود ندارد.
آن حضرت در جايى ديگر افراد را در مساوات، به دانههاى شانه مثال مىزند:
«الناس كلهم سواء كأسنان المشط(12)؛ مردم مانند دانههاى شانه با هم برابرند».
امام باقر عليهالسلام شرافتهاى انسانى را اين گونه بيان مىدارند:
اصل المرء دينه و حسبه خلقه و كرمه تقواه و ان الناس من آدم شرع سواء(13)؛ حقيقت و اصالت آدمى به آيين او؛ شخصيت او به اخلاق وى و بزرگوارى اش به پرهيزگارى اوست. همانا مردم از زمان آدم تاكنون در انسانيت مساوى اند.
آزادى انسان در تعقيب خواستههاى خويش بهره گيرى از منابع طبيعى، در عمل موجب تزاحم بين آنان مىشود. تساوى آنان در اصل خلقت و انسانيت، سبب عدم امتياز و برترى در استفاده از طبيعت مىگردد، بنابراين تنها راه منطقى، توافق و تصالح بين آنان در تزاحمات مىباشد، و نتيجهى ان قانون است كه آزادى عمل را در موارد تزاحم محدود، و حقوق را مشخص مىكند. پس، قانون چه در تصويب و تعيين محدوديتها و حقوق و چه در اجراى آن بايد در مورد همه يكسان باشد.
در صحنه جهانى و روابط بين الملل نيز اين اصل اقتضا مىكند كه قوانين بين المللى به صورتى تدوين و اجرا گردد كه همه دولتها و ملتها در برابر آن مساوى باشند؛ حق عدم دخالت در امور داخلى ملتها و تعيين سرنوشت آنان مراعات شده باشد و در استفاده از منابع مشترك، حقوق و محدوديتها براى همه يكسان باشد. لزوم رعايت اين اصل در حقوق داخلى و بين الملل مبنايى مشترك دارد. اميرمؤمنان عليهالسلام دربارهى اين اصل مىفرمايد:
ثلاث ان حفظتهن و عملت بهن كفتك ما سواهن و ان تركتهن لم ينفعك شىء سواهن [قال: و ما هن يا اباالحسن؟ قال:] اقامة الحدود على القريب و البعيد، و الحكم بكتاب الله فى الرضا و السخط و القسم بالعدل بين الأحمر و الأسود؛ سه چيز است كه اگر آنها را پاس دارى و بدانها عمل نمايى از ساير امور بى نياز باشى و اگر آنها را ترك كنى چيزى جز آنها براى تو سود ندارد. [پرسيد: يا اباالحسن، آنها چيست؟ فرمود:] اجراى حدود (قانون) به طور يكسان در مورد نزديك و دور (خويش و بيگانه)؛ حكم به كتاب خدا در خشنودى و خشم و تقسيم [بيت المال] به عدالت ميان سفيد و سياه(14).
سيرهى عملى آن حضرت نيز شاهد گويايى بر اهتمام ايشان به رعايت تساوى حقوق نسبت به همهى مردم است. آن حضرت چه در زمان حاكميت و چه در زمانى كه از قدرت بر كنار بود، تبعيض و امتياز قایل شدن را براى هيچ كسى بر نمىتافت؛ براى نمونه، به حكايتى از قضاوت دربارهى آن امام عليهالسلام در زمان حاكميت عمربن خطاب اشاره مىكنيم: فردى يهودى بر ضد على عليهالسلام اقامهى دعوى كرد و كار به محكمه كشيد. عمر، على عليهالسلام را براى اقامهى دليل به محكمه دعوت كرد و در آن جا على عليهالسلام را با كنيهى «ابوالحسن» خطاب نمود. رنگ چهرهى حضرت از اين گونه بيان متغير شد. پس از اتمام مرافعه، خليفه به على عليه- السلام گفت: گويا از اين كه با يك يهودى در محكمه حاضر شدى، ناراحت گشتى؟ حضرت فرمود:
«كلا، و انما ساءنى انك كنيتنى، و لم تساو بينى و بين خصمى و المسلم و اليهودى امام الحق سواء(15)؛ هرگز، ناراحتى من از اين بود كه مرا با كنيه ياد كردى و رعايت مساوات ميان من و مدعى را ننمودى، حال آن كه مسلمان و يهودى در پيشگاه حق و از نظر قانون مساوى اند».
در زمان حاكميت على عليهالسلام نيز داستان ربوده شدن زرهى آن حضرت به وسيلهى فرد مسيحى و عدم وجود شاهد بر مدعى در دادگاه و حكم به نفع مسيحى، مشهور است(16).
امام عليهالسلام باز دربارهى اجراى قانون مىفرمايد:
الحق لا يجرى لاحد الا جرى عليه و لا يجرى عليه الا جرى له(17)؛ قانون به نفع كسى جارى نمىشود، نگر آن طورى كه عليه او عمل مىگردد و عليه او جارى نمىشود، مگر همان طور كه به نفع او عمل مىگردد.
در مجموع، تساوى حقوق در صحنه جهانى و آزادى عمل در داخل، براى هر ملتى مبناى استقلال تلقى مىشود.
در روابط بين الملل واحد تحليل، «دولت»ها هستند، اما به هر حال اصل برابرى انسان ها- هم در خلقت و هم در برابر قوانين- مبنايى براى تساوى دولتها به شمار مىرود. اگر دليلى براى برترى فرد يا افراد بر ديگران نباشد، در نتيجه جوامع انسانى و دولتها نيز در حقوق با هم برابرند. امام على عليهالسلام مىفرمايد:
فانهم صنفان: اما اخ لك فى الدين او نظير لك فى الخلق(18)؛ مردم دو گروه اند: يا برادر دينى تو هستند و يا مشابه تو در خلقت.
عميد زنجانى مىگويد:
همه انسانها در آفرينش يكسان آفريده شده اند و اين برابرى، اساس روابط بين انسانها را در سطح روابط اجتماعى و در مقياس روابط بين المللى تشكيل مىدهد(19).
2. اصل استقلال در قرآن و روايات: آيات فراوانى در قرآن وجود دارد كه استقلال افراد و عدم دخالت غير را در امور آنان، گوشزد مىكند. خداوند كريم خطاب به پيامبرش مىفرمايد:
(... و ما انت عليهم بجبار فذكر بالقرآن من يخاف وعيد)(20)؛ تو آنان را با زور وادار نمىكنى، پس به [وسيله] قرآن هر كه را از تهديد [من] مىترسد، پند ده.
قرآن در جاى ديگر مىفرمايد.
(و ما جعلنك عليهم حفيظا و ما انت عليهم بوكيل)(21)؛ ما تو را بر ايشان (مشركان) نگهبان نگرده-ايم و تو وكيل آنان نيستى.
اطلاق اين گونه آيات مىتواند براى بحث حاضر ثمر بخش باشد.
با دقت در مفهوم حفيظ كه نشان دهندهى نوعى قيموميّت از يك سوء و عدم توانايى در استيفاى حقوق از سوى ديگر است و نيز دقت در معناى وكيل كه معمولا در مواردى كه كسى از جانب ديگرى عهده دار مسؤوليت و يا استيفاى حقى مىشود، معلوم مىگردد كه در اين آيه آزادى، استقلال و حاكميت ملتها به نوعى مورد تأييد قرار گرفته است(22).
خداوند در آيهاى نيز مىفرمايد:
(فذكر انما انت مذكر لست عليهم بمصيطر)(23)؛ پس تذكر ده كه تو تنها تذكر دهنده اى. بر آنان تسلطى ندارى.
كلمه «مصيطر» در قرآن به معناى مراقبت و مسلط و اختيار دار تفسير شده است(24).
خداوند در اين آيه به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اعلان م يكند كه حق تسلط ندارى. حال آن كه اگر بنا بود كسى حق سلطه بر ديگران داشته باشد براساس آيهى (النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم)، پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم از هر كسى اولى و برتر بود تا بر آنان سلطه داشته باشد، و خداوند مي توانست اعمال چنين حقى را امضا كند.
قرآن همان گونه كه با آيات نفى ولايت كفار و نفى سبيل، تسلط و نفوذ آنان را بر مسلمين نفى كرده، و فقهاى اسلام آن را به صورت قاعدهاى جارى در همهى ابواب فقه و حاكم بر احكام فرعيه مورد استفاده قرار داده اند، سلطهى مسلمانان را نيز بر ملتهاى ديگر نفى نموده است و حتى به كسانى كه پيسش تر سر جنگ داشته اند، ولى اكنون كناره گيرى كرده اند، مىفرمايد:
(فان اعتزلوكم فلم يقتلوكم والقوا اليكم السلم فما جعل الله لكم عليهم سبيلا)(25)؛ پس اگر از شما كناره گيرى كردند و با شما نجنگيدند و با شما طرح صلح افكندند، [ديگر] خدا براى شما راهى [براى تجاوز] بر آنان قرار نداده است.
دلالت اين آيه كه نفى سلطه گرى مسلمانان نسبت به ملتهاى ديگر و به طريق اولى سلطه آنان را بر مسلمين گوشزد مىكند، كم تر از آيهى(26)(نفى سبيل) -كه بنا بر تفسير غالب بر نفى، سلطه كفار نسبت به مسلمين دلالت دارد- نخواهد بود، از اين رو بر دولت اسلامى لازم است همان گونه كه در حفظ استقلال خود م يكوشد، به استقلال همه ملتها احترام بگذارد و تجاوز به آنان راز از جانب هر دولتى بر نتابد.
دقت در سيرهى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله وسلم نيز بيان گر آن است كه آن حضرت در امورى كه سرنوشت جامعه به آن بستگى داشت، نظر ديگران را با وجود آن كه مخالف نظر خود بود، مقدم مىكرد تا مبادا تحميل و سلطهاى بر آنان شمرده شود. نمونه اين رفتار را مىتوان در جنگ بدر و احد مشاهده كرد. در جنگ بدر پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم منشور مدينه را ياد آور شد و فرمود: شما ملزم به جنگ در خارج از مدينه و دفاع از ما نبوده ايد و آنان با بيعت مجدد، همراهى و آمادگى خودش را اعلام نمودند(27). آن حضرت در جنگ احد نيز پس از نظر خواهى، نظر اكثريت كه خروج از شهر را پيشنهاد كردند، پذيرفت(28). ايشان در روابط با قبايل اهل كتاب نيز با امضاى قرار دادهاى امنيتى، خطرات و برخوردهاى احتمالى آنان را پيش گيرى مىكرد و بدون دخالت در امور داخلى آنان زمينه را براى همزيستى، و رساندن آيات الهى به آنان فراهم مىنمود(29).
اميرمؤمنان على عليهالسلام هنگام رفتن به سوى شام و جنگ معاويه مىفرمايد: اللهم انك تعلم انه لم يكن الذى كان منا منافسة فى سلطان و لا التماس شىء من فضول الحطام...؛(30) خدايا، تو خوب مىدانى آن چه هدف ما است، تمايل به سلطه گرى و رسيدن به بهرهاى ناچيز دنيا نمىباشد.
ايشان در كلامى ديگر دربارهى استقلال و آزادى انسان مىفرمايد:
الناس كلهم احرار الا من اقر عل نفسه بالعبوديه(31)؛ تمام مردم آزادند، مگر كسى كه خود بر بندگى خويش براى غير اعتراف كند.
و باز در عهد نامهى خويش براى مالك اشتر چنين مىفرمايد:
ولا تقولن انى مؤمر امر فاطاع فان ذلك ادغال فى القلب و منهكة للدين و تقرب من الغير(32)؛ مبادا بگويى من اكنون بر آنان مسلط هستم. از من فرمان دادن است و از آنان اطاعت كردن كه اين عين راه يافتن فساد در دل، و خرابى دين و نزديك شدن تغيير و تحول مىباشد.
از سخنان امام عليهالسلام به خوبى استفاده مىشود كه آن حضرت در حاكميت خويش كه به عنوان الگويى نيكو براى دولتهاى اسلامى مطرح است، از اين كه خود و كارگزاران وى به سلطه گرى بر مردم متهم شوند، ابا دارد، بنابراين مىكوشد تا خود و كارگزارانش خادمانى اصلاح طلب براى مردم باشند.
به طور خلاصه، آن چه از مجموعه سيرهى عملى و گفتار پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و ديگر معصومين عليهمالسلام استفاده مىشود، تأييدى بر آيات قرآن است كه سلطه جويى، خواه از جانب مسلمانان و خواه از جانب ديگران، نفى كرده است، و چگونه مكتبى كه با وجود جهانى بودن اش، با شعار (لا اكراه فى الدين قدتبين الرشد من الغى)(33)- اكراه را نفى مىكند، مىتواند مردم و ملتهاى ديگر را در تعيين سرنوشت مختار نداند و سلطه جويى بر آنان را نهى نكند.
3. انواع استقلال: هنگامى كه سخن از استقلال ملتها به ميان مىآيد، نخست استقلال سياسى، و سپس استقلال اقتصادى و فرهنگى متصور مىشود. اما بايد اين نكته را ياد آور شد كه اين سه نوع استقلال از هم ديگر تأثير و تأثر مىپذيرند؛ براى مثال، در بين كشورهاى توسعه نيافته كم تر كشورى را مىتوان يافت كه با وجود وابستگى اقتصادى، استقلال لازم را در مشى سياسى خويش داشته باشد.
در فرهنگ نيز كشورهاى جهان سوم كه از فرهنگى سنتى برخوردارند، در دهههاى اخير به ويژه اكنون كه ارتباط و اطلاع رسانى از طريق اينترنت و ماهواره همه ى مرزها را در نور ديده است، با مشكلى اساسى مواجه هستند؛ به عبارت ديگر، تضاد فرهنگى به بحران هويت كه از تقابل سنت و مدرنيسم ناشى شده، اساس روابط اجتماعى و آداب و سنن را به چالش طلبيده است. جوامع اسلامى امروز با نسلى كاوش گر، تنوع طلب و تجدد خواه روبه رو است كه بر خلاف اسلاف خود، هويت خويش را پيروى از الگويى نو و جلوتر از زمان مىيابد و شكوفايى را در استقلال فكرى، پويايى و آزادى و نه وابستگى و جمود، مىجويد. اين نسل تقيد و مرزى جز يافتههاى روزانه خود نمىشناسد، از اين رو نخبگان فرهنگى اين جوامع اگر طالب حفظ استقلال فرهنگى هستند، بر آنان لازم است با هماهنگى و هم فكرى و نظر به مقتضيات زمان و فرهنگ اصيل اسلام، راهى نو عرضه كنند و گرنه موضع گيرى دفاعى در برابر تهاجم ثمرى نخواهد بخشيد. امام خمينی رحمت الله علیه در اين باره مىفرمايد:«وظيفه مسلمانان نفى سلطه فرهنگى اجنبى و نشر فرهنگ غنى اسلام است»(34).
پي نوشت:
1. فرهنگ واژههاى انقلاب اسلامى، ص 84-86.
2. مهدى حایرى، حكمت و حكوت، ص 112.
3. مستدرك الوسایل، ج 11،ص 183:«تفكر ساعة خير من عبادة سبعين سنة».
4. نهج البلاغه، نامه 31.
5. بحارالانوار، ج 45، ص 50.
6. همان، ج 1، ص 154.
7. صحيفه نور، ج 11، ص 212-213.
8. سيد محمدحسين طباطبايى، الميزان، ج 18، ص 331.
9. روم(30) آيهى 22.
10. حجرات(49) آيهى 13.
11. فروع كافى، ج 5، ص 320 و وسایل الشيعه، ج 7، ص 44.
12. من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 272.
13. مستدرك الوسائل، ج 12، ص 89.
14. التهذيب، شيخ طوسى، ج 6، ص 227.
15. باقر شريف القريشى، النظام السياسى فى الاسلام، ص 210.
16. ابن الاثير، الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 401.
17. نهج البلاغه، خطبه 207، ص 681.
18. همان، نامه 53.
19. فقه سياسى، ج 3، ص 443.
20. ق(50) آيهى 45.
21. انعام(6) آيهى 107.
22. عميد زنجانى، همان.
23. غاشيه(88) آيهى 21 و 22.
24. فضل بن حسن طبرسى، مجمع البيان، ج 9 و 10، ص 728.
25. نساء (4) آيهى 90.
26. همان، آيهى 141.
27. جعفر سبحانى، فروغ ابديت، ج 1، ص 403-404.
28. همان، ج2، ص 450و واقدى، المغازى، ج 1، ص 211.
29. همان، ج 2،ص783-784.
30. نهج البلاغه، خطبه 131، ص 406-407.
31. محمدبن حسن حرعاملى، همان، ج 3، ص 143.
32. نهج البلاغه، نامه 53، ص 993.
33. بقره(2) آيهى 256.
34. صحيفه نور، ج 6، ص 218-221.
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}